در یکی از ایّام کنار رودی نشسته بودم . قایقی ساختم و به آب انداختم و بی اختیار دنبالش روانه شدم . آب قایق کاغذی ام را بالا و پایین می انداخت و این سو و آن سو می کشاند . قایقم بی خیال از اینکه امکان پاره شدنش می رود خود را به جریان مداوم موج سپرده به امید اینکه شاید در مسیر گذر آب علف هرزی ، تکه چوبی یا تخته سنگی جلویش را بگیرد . ناگهان داخل گودال آبی افتاد که قادر به خارج شدن از آن نبود و پس از مدتی مقاومت در بازی ی چرخش آب بالاخره به زیر کشیده شد .
در حیرانی این صحنه به دورها فکر می کنم به تکیه گاهی بزرگ ، قایقی محکم ، ساحلی زیبا و قشنگ و نسیمی دل نشین به لطافت و مهربانی بهار .
موضوعات مرتبط: 8- قایق کاغذی، ،
برچسبها: